دل نوشته های یک دخترشهیدفیروزکوهی


اسمان پر ستاره (شلمچه)

فيروزكوه - 'سيده زهرا حسيني' فرزند شهيد 'سيدجواد حسيني' در روز جشن پدران آسماني، دل نوشته اي سرود كه موجب حزن و اندوه تمام حاضران شد.

به نام خالق هستي. به نام خالق مردان آسماني. به نام خدايي كه انسان را آفريد تا مطابق با آيه شريفه 'لقد خلقنا الانسان في كبد' هستي را سپري كند تا به سرچشمه كمال برسد.
من سرمشق خود ساخته ام اين مصداق زيبا را كه با رنج و سختي خود بگريم تا به سر منزل كمال دست يابم. مگر نه اين است كه 'هر كه در اين بزم مقرب تر است، جام بلا بيشترش مي دهند'.
اين آيه و اين بيت زمزمه هاي مادرم بود كه از همان اوان كودكي سرنوشتم را با سرشتم درآميخت.
و اينك من در اين مكان از مردهاي آسماني برايتان سخن مي گويم. از پدرم 'سيد جواد' كه جز سايه اي محو و گنگ از او به خاطر ندارم. آنچه شنيدم از مادرم بود تا بتوانم در تمام ثانيه هاي عمرم دست پدر را بر شانه هايم و نوازشش را بر سرم و بويش را در وجودم استشمام كنم.
اما پدر اين منصفانه نبود. من با تمام تلاش هاي مادرم، نبود تو را و تنهايي خود را به خوبي احساس مي كنم .
آن زمان كه مادرم براي آرامش لحظه هاي تنهايي ام، از سايه پدري بزرگوارتر كه نامش روح الله بود، سخن مي گفت. با اينكه فقط سيمايش را از جعبه جادويي خانه مي ديدم آرامشي عجيب سر تا پاي وجودم را پر مي كرد. گوئيا واقعا در كنارم بود.
وقتي مادرم مي گفت او نيز يك مرد آسماني است كه پدرت تحت فرمانش براي اهداف زيباي خدايي، جان شيرينش را فدا كرد، دلم مي خواست تمام وجودم پر بگيرد تا سخن پر صلابتش كه مردان آسماني ميهنم ايران را مي پروراند در گوش جانم فرو بنشيند و دست نوازشش، زخم بي تو بودن را مرهم باشد.
اما اي خداي مهربان، اين چه تقديري بود كه اين انس شيرين، اين آرامش جان نيز در سال 68 دست كودكانه مرا رها كند و بغضي عجيب بر گلويم بر جاي نهد.
نگاه غريبانه من بر بر چشمان مادرم كه همراه با سؤال هاي بي شمار بود، تنها يك پاسخ داشت: دلبندم، عزيزتر از جانم، نگران نباش. هنوز هم سايه يك مرد آسماني بر سر ماست. سايه سيد علي و بوي او بوي روح الله است. قوي باش دخترم كه هنوز سلاله سادات، تكيه گاه گرم من و توست.
روزها گذشت و من در تنهايي خويش و فقط با اميد و دلگرمي مردان آسماني ميهنم، زنده ام و بزرگ شده ام. عرصه علم و دانش از دبستان تا دبيرستان و دانشگاه را طي كرده ام و طنين دلنواز مادر را در گوش جان نقش بسته ام.
و هر گاه در عرصه اجتماع دلاور مرداني را مي بينم كه هنوز راه مردان آسماني را پاس مي دارند، زخم هاي كهنه ام التيام مي يابد و چشم اميدم در راستاي اهداف اسلامي و آيين با طراوت قرآن كريم، جاني تازه مي يابد.
خانم حسيني در پايان اشعاري را در مدح حضرت ولي عصر (عج) قرائت كرد كه بدين شرح است:

اي مهدي موعود، سرورم

بالي براي رفتن تا آسمان بده
راهي براي ديدن رويت نشان بده
ما مردمان ساده دل اين زمانه ايم
اصلا بيا و دعا يادمان بده
ما با سه شنبه هاي شما خو گرفته ايم
اندازه لياقتمان جمكران بده
برگرد و تكيه بر ديوار كعبه كن
ظهري به وقت شرعي زهرا اذان بده

وي همچنين در بخش ديگري از مراسم نامه خود را خطاب به پدر شهيد و بزرگوارش اينگونه تقديم كرد:

هنوز به خاطر دارم نامه هاي كودكانه اي را كه برايت مي نوشتم.
مي نوشتم:
اي پدر جان، منم دخترت زهرا، دختر كوچك تو
اي اميد من
اي شادي تنهايي من
به خدا اين صدمين نامه بود
از چه رويي جوابم ندهي
ياد داري
كه دم رفتن تو
دامنت بگرفتم
من به تو مي گفتم
پدر اين بار مرو، پدر اين بار مرو
من امروز فهميدم
سفرت طولاني است
از چه رو اي پدرم
تو به اين چشم ترم
هيچ توجه نكني
به خدا خسته شدم
به خدا خسته شدم
به خدا قلب من آزرده شده
چند سال است كه من منتظرم
هر صدايي كه ز در مي آيد
همجو مرغي مجروح
پا برهنه سوي در تاخته ام
بس كه عكس تو بغل بگرفتم
رنگ ز من و از عكس تو رفته است پدر
من و داداش امير
بر سر عكس تو دعوا داريم
با جمال تو سخن مي گوييم
مادرم از تو برايم مي گويد
مادرم از تو برايم مي گويد
ما فقط بوي تو را
از لباست داريم
بس كه پيراهنت بوييدم
بس كه در حال دعا
رو به سجاده تو
اشك فشان ناليدم
طاقتم رفته دگر
پاي من سست شده
به خدا خسته شديم
به خدا خسته شديم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 15:38 توسط هانیه| |


Power By: LoxBlog.Com